حس نوستالژيک دهه شصت هرگز تکرار نخواهد شد... وقتي که من با چند جلد کتاب فيزيک هاليدي و شيمي مدرن و زبان جواد عسگري و رياضي شهرياري و ارنست همينگوي و ژول ورن ... دانشمند محله مون حساب ميشدم... اينکه قدم بلند بود و دروازه بان بازي هاي گل بزرگ ميشدم ... اينکه هر کي تو محل عاشق يکي از دختراي محله بود و بقيه با کنايه هاي شيرين و بدون هزل باهاش شوخي ميکردن ... اينکه عصر جمعه بعد از فيلم سينمايي ... ميومديم غم عصر جمعه هامونو توي حرف هاي بي سر و ته دسته جمعي فراموش کنيم ... اينکه يواشکي کاست ابي و داريوش و شهرام شب پره رو بين خودمون رد و بدل کنيم.
اينکه وقتي ..آقاي يکي از بچه ها رد ميشد همه ساکت ميشدن و اون بچه يواش از جمع جدا ميشد و بدون خداحافظي ميرفت خونه ... همه چيز حرمت داشت ... هر چيزي رو ميشد اندازه کرد ...
با سلام خدمت دوست خوبم . اين جمله زيبارو ديدم دلم نيومد با دوستم تقسيمش نکنم . اين متن تقديم شما