سفارش تبلیغ
صبا ویژن








با داداشش دعوام شد..
آخه فهمیده بود من دوستش دارم,با رفیقاش تو دبیرستان
دور من جمع شدن منم به دوستام گفتم هیچکس حق نداره بیاد جلو،اولین مشت رو زد تو چشمم و من فقط دفاع کردم دومیش رو به اون چشمم زد و من فقط و فقط دفاع کردم دریغ از ضربه ای....خلاصه اینقد زد که از دماغم خون می چکید و چشمام کبود شده بود....فرداش منو دید و چشمای کبودم رو بوس کرد و گفت بی عرضه حداقل تو هم یه مشت تو صورتش میزدی و من فقط بهش خندیدم.....
آخه روم نشد بهش بگم" چشماش خیلی شبیه تو بود"
 

عشق یعنی این!!!!

 


نوشته شده در ساعت توسط sayda نظرات ( ) |





Design By : ParsSkin.Com


پناه خیال


برچسب‌ها:
[ دوشنبه 103/9/12 ] [ 11:18 صبح ] [ ] [ نظر ]